با آهسته زدن روی آسفالت ، دختر سعی کرد به اطراف نگاه کند و بفهمد کدام راه را طی می کند. او مرد را متوقف کرد و راهنمایی کرد. با گفتن مسیر ، پاهای لاغر را پشت سر خود دیدم و پیشنهاد کردم برای تهیه چای به آپارتمان خود بیایم. او به جای نوشیدن ، یک تختخواب قدیمی را نشان داد ، که روی آن غالباً یک تلیسه را لعنتی می کرد ، عوضی را روی پایش می گذاشت و آن را می بوسید ، تمام بدنش را با دست ها نوازش می داد. او زانو زد ، قفسه سینه را جدا کرد و هر گیلاس را به درد مکید. او روی پشت خود دراز کشید ، خروس خود را مکید ، روی باند الاستیک کشید و همچنان به لعنتی ادامه داد. او از پشت به طرف خود افتاد ، با انگشتان دست خود را به کلیت برد و شروع به سفت شدن سوراخ کرد. او به من اجازه داد از بالا پرش کند ، سخت است که از بالا به داخل مهبل (واژن) خاموش شود. عضوی را از سوراخ کیرتوکس ابدار بیرون کشید و تقدیر خود را به نصف زد.