برای پنهان شدن از باران ، دختر دوید به دیدار دوستش که بی سر و صدا روی تخت نشسته بود و در حال خواندن کتاب بود. بلافاصله از حضور دختر لزبین خوشحال شد و او را به عنوان بومی در آغوش گرفت و ارتباط برقرار كرد. او به از بین بردن بلوز خود کمک کرد و یکی از دوستان بلافاصله ویبره ای در دست گرفت که با آن دختر را در حالی که پشت خود را دراز کشیده بود ، روی لباس خود نگه داشت. او با زانو روی تخت خود صعود کرد و ورزش ها معده اش را لیسید. او به او کمک کرد که سبزه را با کمربند به کمر خود وصل کند ، در مقابل او در یک موقعیت سرطانی ایستاد و به خودش اجازه داد تا در سوراخ پشتش استراحت کند. من سعی عكس كير در كس کردم لعنتی بر روی لیوان در حالت سوار قرار دهم. دالا خم شد و دوباره به موقعیت سرطان بازگشت و اسباب بازی ها را با اصطکاک در کلاه به پایان رساند.